×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

در جستجوی آفتاب

چند پاره های شبانه

با شمع می گریم...
با شمع می سوزم...
بی شمع می میرم...

***

با غرور گفتم : مرده ام و دیگر از مرگ نمی ترسم
لبخندی زد و گفت : زنده ات می کنم...

حالا می ترسم...

***

به روز از تو می گویم...
به خواب، تو را می بینیم...
به روز از خواب می گویم...

***

کاش سزای اعمال یکدیگر بودیم...
گناهی از من
گناهی از تو
ما را به هم می رساند...

***

دست بر تو می برم...
مثل دستی که بر دار قالی می رود
هزار خط سفید و خالی
مثل هزار حرف نگفته
که پُرم از وسوسه پُر کردنش...

***

این پاییز نیست که می آید...
این لشکر قوم ِ تاتار است
که از هر قطره ی باران
شمشیری ساخته
و رعد و برق را چون تازیانه به دست دارد
و به قصد ویرانی من می آید...

بگذار بر لبان تو فریاد سر دهم...

***

می روی
اما تمام نمی شوی...
تو را ابدی خواهم کرد اگر
برایم به اندازه ی یک شعر باقی بگذاری...

جمعه 13 مهر 1391 - 1:35:18 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم