به کم قانع نیستم و نمی شوم
اما قدر تنها عکست را می دانم...
***
و تو را در میان ِ این نوشته ها جا می گذارم....
بهانه ایست برای برگشتنم
و هر بار می خوانمشان
گویی به تو می رسم...
کسی چه می داند
که من تنها در این نوشته ها
به تو می رسم...
---
تو عجیب ترین "نبودنی"
که "بودنم" پُر است از آن...
***
تو آن پیامبری
با هزاران معجزه
با هزاران پیرو
که حتی از رسالت خویش بی خبر است...
و من در میان ِ پیروانت
تنها کسی هستم
که می داند و محتاج ِ این رسالت است...
***
در آغوش ِ تو بودن مثل ِ
بودن در پناه ِ چادری است
که هر لحظه طوفان
اراده ی کندنش را دارد...
آغوشت پناه ِ من است،
پناهم را به باد نده...
---